احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این دیدۀ تر گهی که ماتم گیرد طوفان را پیش اشک خود کم گیرد. طالب آملی (از آنندراج). مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمی گیرد. صائب (از آنندراج). ، سخت غمگین نمودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، از پیش غم خوردن برای دردی نیامده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این دیدۀ تر گهی که ماتم گیرد طوفان را پیش اشک خود کم گیرد. طالب آملی (از آنندراج). مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمی گیرد. صائب (از آنندراج). ، سخت غمگین نمودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، از پیش غم خوردن برای دردی نیامده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سوک گرفتن، اندوهگن شدن ماتم گرفتن کسی را (برای کسی)، سوگواری کردن برای او اقامه مراسم تعزیت کردن به جهت او: مزن دست تاسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. (صائب آنند)، غصه دار شدن غمگین شدن: چرا اینجا نشسته و ماتم گرفته ای ک
سوک گرفتن، اندوهگن شدن ماتم گرفتن کسی را (برای کسی)، سوگواری کردن برای او اقامه مراسم تعزیت کردن به جهت او: مزن دست تاسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. (صائب آنند)، غصه دار شدن غمگین شدن: چرا اینجا نشسته و ماتم گرفته ای ک